۵ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

روزه نمی‌گیرم که ریا نشود

روزه نمی‌گیرم که ریا نشود

در من تکرار می‌شود
زنجیره‌ی اذا زلزلت الارض ُ (بعد تمام تنم) زلزالها
خیالم
کاناپه
زیر تلویزیونی
تخت
ظرفیت تهوعم را ندارد
وگرنه بالا می‌آوردم
خودم را

ادامه مطلب

به موهای تو اقتدا می‌کنم

به موهای تو اقتدا می‌کنم

بغلم کن
تا آغوش خدا را باور کنم
در این شب‌های بیداری و
روزهای روزه‌دار
باور کن
جایی همین حوالی
حلوا پخش می‌کنند
و روزنامه‌ها با درشت‌ترین شماره‌ها
شماره‌ای را چاپ می‌کنند
که در کوتاه‌ترین مدت نایاب می‌شود

ادامه مطلب

دست‌پاچه می‌نویسم: دستم به دامنت، زودتر بیا!

دست‌پاچه می‌نویسم: دستم به دامنت، زودتر بیا!


روی آسمان می‌نویسم
نامت را
هوا ابری که می‌شود
می‌فهمم نگرانمی
دلت را قربان
بی‌تابی نکن
یکی از همین روزها
پاهایم روی زمین میخ می‌شود و سراغت می‌آیم
مجهز
به لبخند و خلاصه‌ای از هلند
تا برایم دف بزنی
با سینی‌ی در دستت

ادامه مطلب

2013

2013


خب تا ساعتی دیگر، پرونده سال 2012 میلادی بسته می‌شود. عده‌ای از هم‌میهنان که دستی در خیالات و تصورات دارند ولی در پایه اهل مطالعه هستند، ساعت‌ها وقت عمرمان را با ایشان سر جدال بر سر ادعاهایی غیرمنطقی گذراندند. اهم این مباحث چنین بود:
سال 2012، به گفته‌ی نوستراداموس آخرالزمان است!
در این سال اسرائیل به ایران حمله می‌کند!
قرار است شهاب بارانی بشود و اهل زمین نابود شوند!
قرار است سه شبانه‌روز، شب باشد!
قرار است این باشد و آن بشود و هکذا ...؛ 

ادامه مطلب

به خاطر چشم‌هایش ...

به خاطر چشم‌هایش ...


طوری به من نگاه می‌کرد که توی دلم می‌گفتم: آلان ِ که مردمکش بترکد! برمی‌گشتم به عقب. به سال‌های دور دورقمی. به سال‌های قلب‌های چندوجهی؛ به سال‌هایی که میان نام‌های نامیمون دست‌وپا می‌زدم و کسی را می‌خواستم که خواستنی باشد، در من جوانه‌ای بزند که سال‌ها بعد درخت تناوری باشد، کسی باشد برای بی‌کسی‌هایم و مدام افسوس بود که قدم‌به‌قدم همراهی‌ام می‌کرد. همیشه طوری زندگی کردم که هرگز پشیمان نباشم و انکار ِ من؛ عاشقی است که این‌همه سال افسوس به دلم گذاشت. خدا را شکر می‌کنم و برایش دندان می‌سابم که: عظمتت را جلال، منت می‌گذاشتی و چشممان را بازتر می‌کردی، نمی‌شد؟ یا منان! دلهره‌ای میان این روزها توی دلم جیغ می‌کشد و حواسم را وقت و بی‌وقت، وقف یافتن پاسخی بر این سؤال می‌کند که ... بماند، چشم‌هایم را می‌بندم تا چشم‌هایش را به خاطر بیاور در لحظه‌ی انفجار. فکر می‌کنم آلان وقت کفر گفتن است، فکر می‌کنم خدا از اول تنها نبوده، یکی عاشقش بود و طوری نگاهش کرد که مردمک چشم‌هایش منفجر شد و جهان از همان‌جا شکل گرفت.
به خاطر چشم‌هایش
سکوت می‌کنم!



وحید پیام نور

وحید پیام نور
فعال مدنی، نویسنده، منتقد ، ناشر و فیلمساز
مدیرعامل موسسه فرهنگی اجتماعی دیدبان اصل هشتم
مدیرمسئول انتشارات بافر
مدیرمسئول آموزشگاه آزاد سینمایی آینه رشد
مدیرعامل شرکت بافر بنیان
http://payaamnoor.ir
کلیه‌ی حقوق محفوظ و نقل قول تنها با ذکر منبع پسندیده است.

آخرین مطلب
بیشترین بازدید
بیشترین محبوبیت
بیشترین مشارکت
پیوندها
بایگانی