دریاچهی آغوش تو آرام که باشد
در ذهن چه کس وسوسهی آبتنی نیست
کارم شده در شهر بگردم و بگریم
دیوانگی هیچکس این حد علنی نیست
در حسرت دیدار تو ام تا به قیامت
روزی که تنی دستخوش پیرهنی نیست
در من نفسی هست که هر مرد ندارد
در تو هوسی هست که در هیچ زنی نیست

دیدگاهها
هنوز نظری ثبت نشده است.