برادرم در خانه داد می‌کشد
گاهی قداره در بیرون
گاهی خیابان
و نوهای خواهرم ـ بماند برای بعد ـ
این وسط!
اصولن؛ برادر است و حق دارد به گردن ما
و سعدی را با مقبره و مصراع ِ بنی‌آدمش به بم می‌سپاریم
ـ این هم برای خیابان ـ
و بعد
هلال ماه؛ رادیو را از ربنا پر می‌کند
تا برادرم؛ بی‌خیال خیابان شود و آشی برایمان دست‌وپا کند
به مقیاس ِ یک وجب روغن
و الباقی؛ همه می‌دانند در خانه‌ی ما چه خبرها که نیست!
از ماندنی‌ها بوی موی خواهر من است؛
ـ که بماند برای بعد ـ (اگر وقتی باشد)
خانه‌ی ما هم سایه‌نشین این برج‌هاست
از آن بالا که نگاه کنی ـ با تلسکوپ یا هر زهره ماری ِ دیگری ـ
خواهرم را می‌بینی که حوض خانه را پر می‌کند
با اشک‌هایش
فال می‌گیرد
برای دخترانش
دعاهای سپید می‌خواند؛
پای سفره افطار
از خدا می‌خواهد کارت سوخت شوهرش؛ همیشه خالی باشد
ـ این هم برای هوویش ـ
برادم روزه‌اش را با دود
باز می‌کند
کمربندش را
و برج‌های دوقلو را نشانه می‌گیرد
جزایر جنوب زیر آب می‌روند ـ انگار دوغ سحری با آب خزر ساخته شده ـ
یا شاید دوست‌هایش هم کمک می‌کنند
(بین خودمان که نمی‌ماند، دوست‌های برادرم فکر می‌کنند می‌شود زن شوهردار را صیغه کرد، بعضن شوهر زن‌دار را صیغه می‌کنند و اصولن از همین راه نانوایی را شیرمال و روغنی به خانه می‌برند! اسهال هم که باشند، خربزه می‌خورند؛ لرزش هم پای ما؛ مثل وقتی‌که برادرم داد می‌کشد!)