رضا
… و حتی به مخبر الدوله گفتم باید فکری به حال روزهای نیامدهتان فرمایید. به معین التجار هم خاطرنشان شدم عوض آنکه حسابوکتاب کسبش را از رمال بخواهد، آقازادهاش را دلالت کند به ریاضیات و علم تجارت بلکه سرش عوض برهنه کردن نسوان و نوامیس رعیت به کار بیافتد و از سرباریاش کم شود. هین که خیرهسری روزگار، سرای مملکت را سراسر سرانیده است به ویرانی. حاج غلامرضا بارچی پیشنهاد جلای وطن میداد. میگفت:
: باید به هندوستان بروی. آنجا مناسب سرهایی چون شماست میرزا. هرکس سر در کار خودش دارد.
و دستی بر جای زخم بین ابروهایش کشید.
ـ آنجا مستعمره است حاجی، در ثانی زوجه در هندوستان به آتش مرگ زوج سوزانده میشود.
: استغفرالله ...
ـ یحتمل اگر ملکالموت رسید و الرحیلمان را نواخت، منزل ما به آتش کشیده شود که اجل مرا امان نداده؟ حق است آیا؟
: چه بگویم والله. گفتم بروی جایی که یک روز نظمهچی و روز دیگر شیخ و روز بعد عوامالناس کلاهت را نزنند. لااقل اگر حرفی زدی، کسی نفهمد چه میگویی.
مشکل در همین نفهمی همزبانها بود. آدم برود جایی که چون زبان بیگانهای دارد فهم نشود؟ خداوند آدمی را از نعمت خرد بهرهمند فرمود تا بیندیشد. غیبگوئی نیست و دلیل مکاشفه اگر وقایع اتفاقیه مملکت را از پیش بگویی. تورق تاریخ، میآموزد حاکمین چگونه تغییر میکنند. بعد که حرف ما شد و شاهزاده را کنار زدند، ما را روانهی دارالمجانین کردند. انصافاً چه خوب جایی است. لااقل منزل به آتش کشیده نمیشود و با زبان آدمیزادی سخن میگوییم. بماند که همسایهها میفهمند!
اعتراف یک همکار
وحید پیام نور داستان نظرات 0
شنبه 5 اردیبهشت 1394
04:56 ب.ظ
: «صدبار گفتم؛ بازم چشم، توی فیسبوک آشنا شدیم، چند بار رفتیم پارتی، چند بار اومد خونهی ما. گفت سرویس مدرسهاش دهنش ُ سرویس کرده و راه بازه. بعد یه مدت گفت نمیخواد با ما باشه؛ ما جاسویچی نیسیم آقا، گفتیم: خوش. بعد یه سال دوباره اومد سراغمون که رامین، بیا در حقم مردونگی کن. مامانم، روی مخم اسکی میره با کاراش. به دادم برس هرچقدرم پول بخوای بهت میدم. خداییش دلم سوخت میگفت باباش اصن حواسش بهشون نی، صبح میره شب میاد با خودش نمیگه زنه چه میکنه چه نمیکنه. خودش گفت نمیدونم آره اگه من بخوام دوستپسرمو بیارم خونه کلی فحش میخورمو موبایلم ضبط میشه اونوخ خودش هرروز با یکیه. به همین پویا و یاسر گفتم بریم، یه پولی کاسب بشیم. ماسک زدیم ریختیم توی خونه. لای درُخودش بازگذاشته بود. مادرشُ بستیم بردیم تو اتاق زدیم. داداش کوچیکش رو توی اون اتاق. بعد گفت نقشه عوض. اگه بکشیمشون، 700 میلیون میده.»
ـ «دروغ میگه آقای قاضی، اینا ریختن پدر مادرمو کشتن، خودمو زخمی کردن...»
قاضی دکمهی پیراهناش را باز کرد و گفت: هر وقت نوبت شما شد حرف بزن. بگو پسر و خمیازه اش را پشت دستاش پنهان کرد.
: «داداشش رو مجبور کردیم زنگ بزنه باباش. مادرشو با طناب پرده خفه کردم. قرارشد پدرش که اومد پویا امونش نده. چاقوپیچش کنه. گفت واسه اینکه کسی شک نکنه یه چاقو هم به دس من بزنید. ما هم زدیم و زدیم به چاک. یه هفته نشده، کلانا ریختن سرمون. الانم خدمت شماییم. مگه خودش اسم مارو نداد؟ حالا میخواد سهپایه زیرپامونو بکشه.»
از منِ تو به توی من
فکر نکنم کسی جز من از اینکه یکی به شکماش لگد بزند، خوشحال شه! میدونی؟ با خودم میگم: داره یادمیگییره به دنیا پشتِ پا بزنه. میدونی؟ اینو هیچوقت فراموش نکن، همهی سختیهایی که میکشم؛ واسه خاطر ِ توئه. میدونی چقدر سخت میتونه باشه که هر روز، از صبح تا غروب، یه دستت به کمرت باشه و یه دستت به کار؟ مثلن همین دیروز، کلی خرت و پرت رو از کف اتاق جمع کردم، گذاشتم توی کشوها، صدبار هم گفتمابابا، یکی بیاد ریل این کشوها رو درست کنه...، اما کیه بشنوه؟ هنوز ظرفای صبحونه رو نشستم، کلی ساز رو هم تلمبار شده. میدونی که؟ جاز از همین دیگ و قابلامهها پا گرفته. حالا بعدن برات تعریف میکنم چجوری! راستی، میدونی چن وقته نتونستم بشینم پا پیانو؟ دقیقن سه ماه و ده روز و چهار ساعته! درست از اولین لگدی که زدی! انگار نه انگار نباس کار کنم! اما کو یاور؟ میدونی، برات کلی برنامه دارم. نمیخوام مث بعقیه شی. بینظم، سربه هوا، نیگا اینجا رو، نیگا...! میبینی؟ صدبار گفتمش از این زهرهماریها نکش، مگه به گوشش میره؟ میگه همه میکشن! یکی عرق، یکی مواد، یکی خجالت، یکی غصه، یکی ... نه این یکیها رو تو ندونی بهتره... والا به قرآن، آدم چشاش شیشتا میشه، مردم چطور نون درمیارن؟! گفتم شیش! یعنی اگه طرف من نباشی و بری طرفِ اون، دیگه نه من نه تو! نیگا آسمون آبیه! نیگا ... خُب من تا همینطور آروم آروم میرم ماشین لباسشوییُ روشن میکنم، تو ام همینطور آروم باش و دیگه لگد نزن! آفرین.
سؤالهای بیجواب
من که حساب ِ همه چی رو کرده بودم. کجاش اشتباه بود آخه؟ نکنه روزنامه مث همیشه دروغ میگه؟ با اون تیتر مسخرهاش «قربانی از دام گریخت.» ولی از اون طرف نشونیا درستن ...، اما نبضش که نمیزد؟ یعنی چطور شد آخه؟ ... باس برگردم و پیداش کنم و کارِ نیمه رو تموم. اگه بدبیاری پیش نیاد، باس به دکتره بگم، عمل رو بندازه توی بیمارستونی که اینو بستری کردن. همه چی ردیف میشه. فکر خوبیه به شرط اینکه این نگاه سنگینش ُ ازم ورداره... شیطونه میگه برو تو نخش، خودش تنش میخاره. مث همه. مث همهی اونای دیگه. مث همین سگجون ِ آخری؛ اما نه. این هنوز آخری نشده. فک نمیکردم کسی از این روش جون سالم به در ببره. از تصدقات شروع کرده بودم، مثل همیشه، بعد جلب اعتماد، ـ چک! دعوت به محیطزیست، ـ چک! من دوستدار طبیعتم، ارواح عمه جونم، ـ چک! داستان شعور کیهانی و انرژی کهکشانها، دعوت به مدیتیشن، خودم کمکت میکنم! همه چی چک! اومد هیپنوتیزم شد. خواب مغناطیسی کامل. یه سوزن کوچولو، تخلیه ی خون از بدن به سنگ توالت. حمل جنازه قاتى ضایعات همیشگی، تخلیهی کامل خون توی توالت وقتی طرف توی هیپنوتیزمه. تنها رد یک سوزن جا می مونه که میتونه جای هر چیزی باشه. جسدش رو هم مث همیشه خیلی شیک قاتى لاشهی گوسفندا گذاشتم. ساعت هم مث همیشه سه صبح بود که جنازهاش روی صندلی پارک نشست؛ یعنی چی شد؟ چطور زنده موند؟ من که همهی راهها رو درست رفتم؛ یعنی چی آخه؟ ...
در امتداد حماقتهای سرمایهداری
چندی پیش، پستی داشتم در ارتباط با اسرافهای تازه به دوران رسیدهها. مزید شگفتی است اگر عرض کنم پس از دستمال توالت طلا و لاک ناخن طلا، این بار، پیشرفت شگرفی در حماقتهایی ازایندست را شاهدیم با بستنی با روکش طلا!
اخیراً کافهای در دبی شروع به کار کرده است که گرانترین بستنی امارات را در منوی خود قرار داده است. گرانترین بستنی امارات که شبیه الماس کدر است از بستنی حاوی دانه وانیل ماداگاسکار، زعفران ایران و قارچ سیاه ایتالیا تشکیلشده است؛ اما مهمترین ماده افزودهشده به این بستنی طلاست که البته قابلخوردن است. هر کاسه بستنی 23 قیراط برابر با 4.6 گرم طلا همراه خود دارد. بستنی طلا در کاسه ساخت شرکت ورساچه ایتالیا به همراه قاشق ساخت این شرکت سرو میشود. قیمت یک کاسه این بستنی 2999 درهم امارات تعیین شده است که به ریال امروز ایران حدوداً 2.7 میلیون تومان میشود.
این روزهای من ـ خلوت
شاید این حرفها برای هیچکس مهم نباشد؛ اما ...
آنهایی که سریال «خانهی سبز» را ندیدهاند؛ بدانند که از دستشان خیلی چیزها رفته. بازی خیرهکنندهی مرحوم خسرو شکیبایی، یکطرف و حرفهای سبزی که هر جا هر جا نمیتوان زد و بیژن بیرنگ با همکاری مسعود رسام، خوب حرفهایی زدند. این مجموعهی تلویزیونی اجتماعی ـ خانوادگی که در اپیزودهای 40 دقیقهای از شبکهی دو سیما پخش میشد، درواقع روایت رضا صباحی (مرحوم خسرو شکیبایی) یک وکیل دادگستری بود دربارهی مسائلی که برای «خانهی سبز»یها رخ میداد.
این روزها...
سلام. میدانم نیستم. میدانم میآیید و میخوانید و میروید. میدانم در این مدت که نبودهام 29 برداشت از مطالب بدون درج منبع شده. آنوقت آیا این انصاف است که آدم بیاید و بنویسد؟ صدالبته در ننوشتن بیانصافی بیشتری است و آدمی پی بهانه که باشد، پیراهن خلیفهای که خود کشته را بیرق قیام میکند. از اساس این روزها گرفتار امور انتشارات هستم. پایان سال است و باید پیش از خوردن به نوروز، کتابها را از چاپخانه بیرون کشیده باشیم والا بحث عیدی بچهها و شیرینی چاپچی و لیتوگرافی و ... در کنار سایر هزینهها، آدمی را نماز آیات لازم میکند. این هم از شوخی، روحیهیمان عوض شد. برویم پی کارمان. یک برنامههایی برای اینجا دارم، اما چون هر برنامهای را که آشکار کردم، نشدنی درآمد حرفی نمیزنم. بههرحال، بگذریم نیمهشبی برویم لابهلای خوابهایمان گم شویم.
یازدهم دیماه
روزهای تقویم، یکی پس از دیگری، میآیند. مناسبتها، میان تقویم شبیه ترکشهای یک بمب خوشهای پخششدهاند. مناسبتهای خوب، مناسبتهای خوبتر، مناسبتهایی که فکر میکنیم بد هستند ...
از تمام این روزها و شبها که بگذریم، در جغرافیای کشوری که تو، برای حفظ حریمش به سرفه افتادی، مردمانی هستند که لااقل تو دوستشان داشتی. دیگران را کاری ندارم، این دوستان مناسبتهای مختلفی را به من تبریک میگویند. مثل نوروز، مثل روز تولدم، سالروز ازدواجم یا ... انکار نمیکنم دوستانی دارم که حتی شب یلدا را تبریک میگویند یا چهارشنبهسوری را.
در خوشیهایم شریک شوید
تقریبن از دو هفته پیش، تصمیم به ایجاد تغییر در سبک زندگیام گرفتم. همیشه دیر میرسم مثل حالا. پسازاینکه به فکر سلامتی جسم افتادم، رفتم آزمایش دادم تا ببینم با خودم چند چندم. نتیجه، یک راست راهی بیمارستانم کرد. به علت عارضه هایبر تریگلیسیرید و چربی خون و همینطور دریافت نشان افتخار از مقام محترم دیابت. نمیخواهم چس ناله کنم، شکر خدا همیشه آنقدر شهامت داشتهام با خریتها و اشتباهاتم روبرو بشوم و اعتراف کنم که اشتباه کردهام. این هم موردی دیگر؛ اما آنچه قصد طرح آن با دوستان را دارم این نیست که بیایید و فکر کنید یا ناراحت بشوید که من دیابتی شدم و ... بلکه میخواهم در لذتی شیرین سهیمتان کنم.
دعوتنامه رسمی به اندیشیدن
بعضی از اوقات مثل همین حالا، احساس میکنم انگشتی برای به دهان گرفتن، برایم نمانده است. گور بابای سیاست و هرچه سیاسیکاری است، صداقت را عشق است که عجالتن چند وقتی است رفته است دیدوبازدید اقوامش و هنوز برنگشته است و بهراستیکه چقدر جای ایشان و قوموخویش گرامیشان خالی است. بخصوص عالیجناب فتوت و سرکار خانم وفا. در همین مقام شایسته است یادی شود از مرحوم مغفور، جنتمکان، خلدآشیان، جناب آقای مهندس انسانیت و همسر محترمشان سرکار علیه، نوعدوستی! چه شرافتی با ایشان بود؛ یاد و نامشان به پهنهی آسمان بلند باد.
و اما بعد...
چالش ِ چالش کتاب!
خب انگار شکر خدا تب چالش کتاب، فروکش نمود و حالا میتوان دربارهاش حرف زد چراکه اگر همان زمان حرفی به میان میآمد، ممکن بود عدهای گمان آن برند که نگارندهی این سطور را با معرفی کتاب، دشمنی است و از سویی بهشخصه دوست داشتم تا کتب موردعلاقهی دوستانم را بشناسم. باری بهر جهت.
نخست عارض بشوم با هر طرحی که مربوط به معرفی کتاب باشد، سخت موافقم اما همیشه در گزینش کلمات وسواس داشتهام. وقتی میگوییم چالش فضایی رقابتی در ذهن نقش میبندد که لااقل دو سو دارد. چالشهای پیشین همچنین بوده. یا این کار را انجام میدهی یا فلان جریمه را میپردازی، فلان کمک نوعدوستانه را انجام میدهی و ... که این برنامهی معرفی کتاب که با عنوان «چالش ده کتاب تأثیرگذار» ....
توضیحات ...
سلام. مدتی نبودم و این دلایل بسیاری داشت. نخست اینکه مدتی است فشار کاری آنقدر زیاد شده که نمیرسم چیزی بنویسم. دوم اینکه این لابهلا مسافرت بودم. مشهد و کرمان و تهران و حالا هم که برگشتم سخت مشغول کارهای عقب مانده ام. حرف های زیادی دارم و احساس میکنم امروز فرداست که از نزدنشان منفجر بشوم. بعضیا مثل صادق اس ام اس زدند که چرا بهروز نمیکنی، بعضیها هم کامنت گذاشتن و همین حرف رو زدن. گفتم کامنت داغ دلم تازه شد. دوستانی که پرسیدند کامنتها کجا رفت باس بدونن که در ادامهی مطلب امکان درج کامنت هست ولی یه مشت آدم بیخود و مزخرف از باگهای میهن بلاگ استفاده کردن و کامنتهای مسخرهی تبلیغاتی صد من یه غاز میذارن واسهی همین من این امکان رو غیرفعال کردم. مورد دیگه اینکه دارم روی جابجایی فکر میکنم و تغییر سرور. راستش سیستم بلاگ دات آی آر امکانات زیادی داره ولی از اونجایی که من یه میهن بلاگیی قدیمی هستم و به میهن بلاگ علاقه شخصی دارم، دلم نمیاد. والا اون سیستم امکان مهاجرت داره که بدون از دست رفتن چیزی بهراحتی میشه اسبابکشی کرد. از طرف دیگه طبق آمار آلان همهی دوستانی که میان و این تارنگار رو می خونن از دامنهی www.payaamnoor.ir ورود پیدا میکنن. بههرحال اگه اسبابکشی کنم احتمالن تغییرات محتوایی زیادی در تارنگارم خواهم داد. احتمالن سرفصلها رو مورد بازبینی قرار میدم و بعد طبق برنامهی مشخص روش کار میکنم. بههرحال گفتیم گفتنیها رو و حالا بریم که کلی کار داریم.
غزه در استادیوم
چقدر فلسطین باید خاک قی کند
تا صهیون
مرتفعتر از 11 سپتامبر
برای هواپیماها
دست تکان دهد؟
چقدر خاک برای سرتان کافی است؟
سرطان ِ سردمداری عطش خون و خاکستر!
طرحی از 1382
بوی پوتین
پاهایم
گرفته
چَشمهایم
نشسته منتظر
کبوتر زیتونزارهای شمال
در کوچ ِ خوابهای هفتم ...
7 7 7 7
7 7
7
معرفی بلاگ دات آی آر
این روزها، فیسبوک، توییتر، اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی، تبدیل به دنیای مجازی عموم مردم شده. ازآنجاکه شعرا و نویسندگان سرزمین اهورایی، دوشادوش مردم کوچه و خیابان هستند، (بهرغم ادعایشان که یا دوتخته از مردم عادی بیشتر دارند و به قول مردم عادی دوتخته کم دارند و درهرحال، ششدانگ بهحساب نمیآیند) هم مانند ایشان، تمام فعالیتهایشان را محدود کردهاند به فیسبوک و برادر، خواهرانش! درحالیکه تجربه نشان داده پیشازاین زمانی یاهو، اورکات، کلوب و سایر شبکههای مجازی دیگری هم بودهاند که امروز طرفداری ندارند.
به بهانه روز قلم
اینکه روزی بنام «قلم» داشته باشیم، هم خوب است و هم بد. نخست اینکه این روز در تقویم ملی ثبتشده، خوب است؛ اما این روز، در اصل به پیشنهاد «انجمن قلم ایران»، در «شورای عالی انقلاب فرهنگی» به تصویب رسیده. نگاهی بیندازیم به مؤسسین این انجمن
اندر احوالات بازی ایران ـ آرژانتین
بنده به شخصه نهتنها علاقهای به فوتبال نداشتم که هیچ، از مخالفین سرسخت این بازی استعماری بودهام؛ اما قسمت شد بازی تماشایی و اعجابانگیز تیم ملی ایران مقابل آرژانتین را سر کلکل ببینم. چون فکر میکردم نتیجه 2 بر 1 به نفع ایران خواهد بود. خب بیتعارف همین حالا هم معتقدم همین نتیجه را بلکه هم بالاتر گرفتهایم. اینیک اعتراف تکاندهنده است که بگویم: اشتباه میکردم! بله اشتباه میکردم که میگفتم فوتبالیستهای ایران غیرت ندارند و فقط به توپ لگد میزنند.
سالمرگ دکتر علی شریعتی
29 خورداد، سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی را یادآور میشوم با نیایشی از ایشان:
خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بیثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش سوگوار نباشم...
جایگاه «نه» در زندگی امروز
... آغاز دینداری، با نفی آغاز میشود. لاالهالاالله! این روزها، توانایی «نه» گفتن، یک ضرورت و نیاز در همهی سطوح زندگی فردی و اجتماعی است. یک فرد باید بتواند به چیزهای بسیاری «نه» بگوید تا روی یک نکته متمرکز شود. بهعنوانمثال شما برای وفادار بودن به همسرتان باید به دیگران بگویید «نه». یا به بسیاری از تفریحات باید بگویید «نه» تا دردسر از شما دور بمانید. مواد مخدر، روانگردانها، مشروبات الکلی و ... تا اینها را آدمی با یک «نه» از خودش دور نکرده باشد، زیاد سراغ ورزش و تفریحات سالم نمیرود! این یک حکم عمومی نیست بلکه کلی است. چراکه هستند ورزشکارانی که به علت سوءمصرف مواد یا الکل، دیگر نیستند!
بیهیچ دلیلی ...
با پستی همت چه زنی دم ز اناالحق!؟
این حرف بلندی ست که بر دار توان زد
ظفرخان احسن
یکصدهزار به شمارش جدید
از سال 80 نشان تارنگارم را به این که پیش رویتان است تغییر دادم. پیش از آن در میهن بلاگ با نشان anaram مینوشتم. کمی قبلتر، با انارام در بلاگ اسپات بودم و قبلتر از این نشان به آن نشان. روی این سرور، یکبار کل اطلاعات نابود شد و همهچیز صفر گردید. منجمله آمار بازدید. آنقدر دلسرد شدم که مدتی وبنویسی را ترک کردم. این روزها بهصورت میانگین، ماهانه ده هزار بازدید دارم این ماه به حتم مرز 100 هزار را پشت سر خواهیم گذراند. بااینکه تعداد مخاطبین آخرین موضوعی است که به آن میاندیشم ولی اعداد رند را دوست دارم. اگر قسمت دوستی شد که این عدد یکصدهزارم بود، لطف کند و یک پرینت اسکرین برایم از صفحه بگیرد ممنون میشود. بههرحال بعضی وقتها لوسبازی و آرشیو بازی خالی از لطف نیست.

این روزهای من ...
چند روزی که مسافرت بودیم. حالا هم که برگشتیم، تنها سه روز کاری داریم و کلی کار معوقه. بهقاعده چند روز دیگر نیز به غیبت سپری خواهد شد. دوستانی که التماس دعا داشتند، در حریم ِ جان به خاطر آمدند. از دیدار دوستان مشهدی بیبهره ماندیم که وقت تنگتر از همیشه بود. چند تماس ناموفق از دوستان بود که به علت عارضهی خواب پاسخگو نشدم و بعد هم در خلال دویدنها فراموشی باعث شد نتوانم تماس بگیرم را شرمسارم. دیگر اینکه یک جمله تقدیمتان میکنم از «مارکوس اورلیوس آنتونیوس» یکی از امپراتورهای خوشنام رم که تصادفن فیلسوفی بوده و افلاطون، در تز فیلسوف شاه خود به وی زیاد اشاره داشته که میگوید: « خوشبختی میان خانهی شماست، بیهوده آن را در باغ دیگران میجویید.»
گفتوگوی این کمین درباره باشگاه کتابخوانی بافر
باشگاه کتابخوانی بافر، در 25 اسفندماه 1391، مطابق با سالروز پایان سرایش شاهنامه، آغاز به فعالیت نمود. به مناسبت نخستین سالروز تأسیس باشگاه، مصاحبهای با این کمین توسط دوستان جان انجام گرفت. هماینک متن این گفتوشنود، در مجله ادبی پیادهرو، در دسترس هست. با تشکر از پیادهرو
مصاحبه با وحید پیام نور مسئول باشگاه کتابخوانی بافر
نویسنده: پیادهرو
تاریخ ارسال: سوم خردادماه ١٣٩٣
سمفونی حکومتداری علوی
فرخنده باد زادروز ابرمردی که مالک اشتر را چنین نوشت:
سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه که هیچ چارهای ندارند، از زمین گیران، نیازمندان، گرفتاران، دردمندان، همانا در این طبقه محروم گروهى خویشتنداری نموده و گروهى به گدایى دست نیاز برمیدارند، پس براى خدا پاسدار حقى باش که خداوند براى این طبقه معین فرموده است.بخشى از بیتالمال و بخشى از غلههای زمینهای غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیکترینشان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن میباشی، مبادا سرمستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان بازدارد، که هرگز انجام کارهای فراوان و مهم عذرى براى ترک مسئولیتهای کوچکتر نخواهد بود، همواره در فکر مشکلات آنان باش و از آنان روى برمگردان، بهویژه امور کسانى را از آنان بیشتر رسیدگى کن که از کوچکى به چشم نمیآیند و دیگران آنان را کوچک میشمارند و کمتر به تو دسترسى دارند، براى این گروه از افراد مورداطمینان خود که خداترس و فروتناند انتخاب کن تا پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش کنند. سپس در رفع مشکلاتشان بهگونهای عمل کن که در پیشگاه خدا عذرى داشته باشى، زیرا این گروه، در میان رعیت بیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند و حق آنان را بهگونهای بپرداز که در نزد خدا معذور باشى، از یتیمان خردسال و پیران سالخورده که راه چارهای ندارند؛ و دست نیاز برنمیدارند، پیوسته دلجویى کن که مسؤولیتی سنگین بر دوش زمامداران است. اگرچه حق، تمامش سنگین است اما خدا آن را بر مردمى آسان میکند که آخرت میطلبند، نفس را به شکیبایى وامیدارند و به وعدههای پروردگار اطمینان دارند.پس بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند تا شخصاً به امور آنان رسیدگى نمایى و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند، من از رسول خدا (ص) بارها شنیدم که میفرمود: (ملتى که حق ناتوانان را از زورمندان، بیاضطراب و بهانهای بازنستاند، رستگار نخواهد شد.) پس درشتى و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار کن و تنگخویی و خودبزرگبینی را از خود دور ساز تا خدا درهاى رحمت خود را به روى تو بگشاید و تو را پاداش اطاعت ببخشاید، آنچه به مردم میبخشی بر تو گوارا باشد و اگر چیزى را از کسى بازمیداری با مهربانى و پوزشخواهی همراه باشد.
...
تکمضراب: و ما کجاییم میان این سمفونی؟
وحید پیام نور
فعال مدنی، نویسنده، منتقد ، ناشر و فیلمساز
مدیرعامل موسسه فرهنگی اجتماعی دیدبان اصل هشتم
مدیرمسئول انتشارات بافر
مدیرمسئول آموزشگاه آزاد سینمایی آینه رشد
مدیرعامل شرکت بافر بنیان
http://payaamnoor.ir
کلیهی حقوق محفوظ و نقل قول تنها با ذکر منبع پسندیده است.
دستهبندی
-
اندیشه
(۲۷)-
سیاستنامه
(۱۰) -
اندیشه دیگران
(۹) -
پیالهای نور (دینداری)
(۷)
-
-
اجتماع
(۳۷)-
آسیبهای اجتماعی
(۲) -
سازمان مردم نهاد
(۳) -
نقد اجتماعی
(۳۲) -
گرگاننامه
(۲)
-
-
ادبیات
(۸۹)-
سرودهها
(۵۵) -
داستان
(۱۷) -
نقد ادبی
(۸) -
درسهایی برای نوشتن
(۶) -
آثار ادبی دیگران
(۲)
-
-
سینما و تلویزیون
(۱۳)-
نقد و نظر
(۱۰) -
اصول فیلمنامه
(۲)
-
-
روزنوشت
(۳۹)
آخرین مطلب
بیشترین بازدید
بیشترین محبوبیت
بیشترین مشارکت
بایگانی
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۶)
- خرداد ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۳۹۹ (۱)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۴)
- آبان ۱۳۹۴ (۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۳)
- خرداد ۱۳۹۴ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۱۰)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱)
- اسفند ۱۳۹۳ (۱)
- بهمن ۱۳۹۳ (۱)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۲)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- تیر ۱۳۹۳ (۵)
- خرداد ۱۳۹۳ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۵)
- فروردين ۱۳۹۳ (۳)
- اسفند ۱۳۹۲ (۴)
- بهمن ۱۳۹۲ (۴)
- دی ۱۳۹۲ (۵)
- آذر ۱۳۹۲ (۵)
- آبان ۱۳۹۲ (۶)
- مهر ۱۳۹۲ (۱۰)
- شهریور ۱۳۹۲ (۴)
- مرداد ۱۳۹۲ (۷)
- تیر ۱۳۹۲ (۱)
- خرداد ۱۳۹۲ (۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۲ (۷)
- فروردين ۱۳۹۲ (۷)
- اسفند ۱۳۹۱ (۳)
- بهمن ۱۳۹۱ (۴)
- دی ۱۳۹۱ (۵)
- آذر ۱۳۹۱ (۳)
- آبان ۱۳۹۱ (۲)
- دی ۱۳۹۰ (۱)
- آبان ۱۳۹۰ (۱)
- مهر ۱۳۹۰ (۴)
- خرداد ۱۳۸۹ (۱)
- تیر ۱۳۸۸ (۲)
- فروردين ۱۳۸۸ (۱)
- شهریور ۱۳۸۷ (۱)
- مرداد ۱۳۸۷ (۱)
- تیر ۱۳۸۷ (۱)
- فروردين ۱۳۸۷ (۱)
- اسفند ۱۳۸۶ (۱)
- آذر ۱۳۸۶ (۲)
- مهر ۱۳۸۶ (۱)
- خرداد ۱۳۸۶ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۸۶ (۱)
- فروردين ۱۳۸۶ (۱)
- آبان ۱۳۸۵ (۲)
- مهر ۱۳۸۵ (۱)
- تیر ۱۳۸۵ (۱)
- خرداد ۱۳۸۵ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۸۵ (۱)
- فروردين ۱۳۸۰ (۱)