چشمهایی که کودتا میکنند
برازنده نیست
براندازی ایالت ِ ابروهایت
باور نمیکنی، بودا گوشهی ابروهایت نشسته؟
اعتراف کن!
سیاسی نیست؟ چشمهایی که کودتا میکنند
یا دستهایی که با نخهای نامرئی از سقف آویزاناند؟
بااینهمه مدرک!
دارم توی خودم تنگ میشوم
مثل لباسی که روی تن هیچکس اندازه نیست
دارم توی خودم تنگ میشوم؛
برای آب رفتن
دلم باران میخواهد
ولی
خدای تو با طوفان اثبات میشود
آقای نوحه و نواحی اطراف غم
قرائتی از جهان متنی شعر
هر چند با تاخیر ؛ این اثر ، نخستین ِ پرتسروده های دوم تیر سال جاری است که وعده شده بود و وعده ای هم با سهراب ، دوستی نویافته داشتم که آنرا هم در همین ارسال و در ادامه مطلب ارائه می نمایم .
فردا را پیشاپیش جشن می گیرم ؛ چرا که نتیجه ی یکسال دوندگی و مرارت های گروه به ثمر می رسد . به همین دلیل که شاید بی ربط ترین دلیل دنیا هم باشد ؛ این پست ها را توامان ارسال می نمایم .
بشکند دستی که
نمک
که داشت
ولی نمکدان را باور نمی کرد .
وعده و وفا
راستش را اگر بنویسم؛ وعده کرده بودم آثار پس از سکوت را که در دوم تیرماه دل کاغذ پارههایم را ریشریش کرده بود در بهروزرسانیهای بعد مورداستفاده قرار بدهم. لیکن ازآنجاکه عموم آن سرودهها دارای رنگ و بوی سیاسی بودند و با این اوضاعواحوال مملکت؛ سایهی آدم هم ممکن است بلایی سر آدم بیاورد؛ بهعنوان شروع لحظهای را درنگ کردم و از اشتباهی خودآگاهانه اثر ذیل را تقدیم میکنم به همهی کسانی که با سکوتشان به هزار زبان در سخناند!
شعر را در ادامه مطلب بخوانید.
بیتناسب زیستن؟ هرگز!
زاده شدن در آخرین نخهای پاکت سیگار جوزا و سرگردانی بین دو برج فلکی و هزار درد خالهزنکی دیگر. این کمترین بدترین روز سالش را به سلامت از سر گذراند و نگاه به سالی که رفت مایه پریشانی و ندامت فراوان بود.
مرور کردم تمام سالهای بایگانیشدهام را. سالی که گذشت کمترین بود. در تمامی عرصهها. در شعر بهاندازهی یک ماه سالهای پیش در داستان نقطهی صفر مطلق و اگر یک رمان نیمهکاره ننوشته بودم باید عزای خود را اعلام میکردم.
دکه آدمپزی
یک شعر، یک درد و دل، یک دلنوشت
درد دل اگر نداشتم که سراغ شما نمیآمدم دکتر!
لااقل به خانم منشی بگویید جواب ما پابرهنهها را هم از آزمایشگاه بگیرد
اینجا هم درد میکند
درست زیر این تودهای که متورم شده
و نماز را هم باطل
عقبمانده؟
تجویز ختنه برای سردرد
برای دستهای شما
که ابرها را خجالت میدهد
و پاهایی که حتی یکقدم ...
رضای خدا بماند برای بعد؛ فعلن گلی به جمال ملت
یا هر بانک دیگری
که دو ـ سه روز زندگی قرضی
با سود شانزده در صد
و البته بهشرط دو ضامن
اصلن ...
نفر سوم که شهید میشد
هرازگاهی فیل ما،
هوای هندوستان
برایش بد میشود
و ناکجا خانهی ما معنی! ـ به جهنم ـ
به جهنم که ما سه رفیق بودیم
و سیگارهایمان را با کبریت روشن میکردیم و
همیشه
نفر سوم که شهید میشد
من بودم
دل پرتر از زیرسیگاری
تمام این سطرها
تلاشی است عبث
برای من که ماه را راهراه تماشا میکنم.
هلال که هیچ حرام و حلال سرش نمیشود
دل صاحبمردهی ما
پُـر تر از این زیرسیگاری است
من هم که بهاندازهی یک باکس سنگینم
شکم سیری
برادرم در خانه داد میکشد
گاهی قداره در بیرون
گاهی خیابان
و نوهای خواهرم ـ بماند برای بعد ـ
این وسط!
اصولن؛ برادر است و حق دارد به گردن ما
و سعدی را با مقبره و مصراع ِ بنیآدمش به بم میسپاریم ...
اشتباهی از من (سه)
گناهِ من از لبهای تو آغاز میشود
سلام
اینجا، پائیز است؛ حوالیی نامههایت، باتلاقهای ویتـنام گریه میکنند،
برگها بوی خندههای بلوار کشاورز میدهد
تا یادم نرفته از یادت نبر جریمههای کودکیام را همچنین نتهایی که روی سیگارهایم نوشته بودم را دود نکن، برای بچه، ضرر دارد
دیروز لبهایت را در غروب جاگذاشته بودی، دیگر تکرار نشود!
صدای تار موهایت را هم برایم ضبط کن، اینجا قرنهاست عقربهها بیاتشدهاند،
آنلاین، برای صدای ویلن ِ دوست هنرمندم: جواد زمانی نیا
اگر شبیه کودکیام نبودی
خدا
تو را به من
هدیه
نمیداد
تا معصومیت را دوباره باور کنم!
باور کن
میمینیسم
دستمالهای کاغذی را از کف اتاق جمع میکنم، در دستم مچاله میشوند و روبروی آیینه، کبودی کتفم را پشتِ دکمههای پیرهنم مخفی میکنم. آقای مخاطب که با ولعِ تمام، این سطرها را با چشمهایت دنبال میکنی و میخواهی از پشتِ این سطرها، پیرهنم را پاره کنی، صدای نفسهایت عذابم میدهد. میخواهم باکمال تأسف به اطلاعتان برسانم، من زنم و بهشدت به اخلاق پایبند ...
آن زمانها، کسی رمانتیک نبود
1
اتاق سرد بود و همچنان بوی مرده میداد. بوی مردی که روی همان تختخواب غر- غرو، آرام – آرام فراموش شد. از او تنها سنگی بر جای ماند که اولین سنگی بود که برای احداث مردهشور خانه جدید با ضربههای سنگین کلنگ یکی از کارگران، همان کارگری که در اتاقی سرد خواهد مرد، شکست. انگار توافقی جهانی است اینکه قابیل با سنگ از راه برسد و هابیل فراموش کرده باشد سلاحی بردارد، بسوزد پدر عاشقی و مظلومانه کلاغی سر تکان دهد، وحشت کند و از همه مهمتر، افتخار معاونت در قتل را عهدهدار شود ... مهم نیست.
برمیگردیم به اتاقی که سرد بود. این اتاق در گوشه حیاط خانهای قدیمی قرار داشت. در محلهای که مردمش اعتقاد داشتند آن خانه جن دارد و از حسب تصادف مردم آن محله در نظر دیگر همشهریان، یک جوری بودند – انگار جن داشتند – و این بماند که مردم شهر مجاور آنها را یک جوری میدیدند و پایتختنشینها که فکر میکنند؛ همه شهرستانیها، یک جوری هستند؛ جوری که با هیچچیز جور نمیشود! باید سرشان کلاه گذاشت و گفت: - «مبارک است آقا! چقدر بهتان میآید!» یا سر تکان داد و متفکرانه نگاهی داشت که «با این کلاه چقدر شبیه فلان بازیگر شدهاید!»، «اّه! واقعاً نمیشناسیدش؟ اشکال ندارد!»
برای عباس معروفی
چند روز پیش دلم برای عباس معروفی تنگ شده بود. فرصت نبود برایش ایمیل بزنم لاجرم این کار را بعنوان نظر در وبلاگش گذاشتم. اینجا هم اضافه شد بلکه بهانه ای باشد تا دوستان ٬ سال بلوا را بیاد بیاورند.
دلم گرفته بود
سر ریسمانی را که با آن تو را دار ...
زدند ... زیر گریه
کودکان شیلیایی،
: شیمیایی ... یکی فریاد زد و
اشتباهی از من (دو)
یک قتل؟
نه!
یک اتفاق تازه ولی شبیه قتل!
یک روز سرخ سپیده و تاریک ظهر و
شب
یک اتفاق تازه نبود
ادبیات تعطیل یا فرقه معطله
ادبیات تعطیل یا فرقه معطله
وقتی که شعر روی خط های حامل برقصد ...
(نقدی بر سروده ای از وحید پیام نور)
به قلم عباس فرهادی ـ کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
صفحه هنر و ادب روزنامه گلشن مهر، سال هفتم، شماره 373، شنبه، 12 تیرماه 85
آیه های ویلـُن
با کشیدگیی آرشهای به درازایِ دیوارِ چین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ می ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــ ر ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سی ـــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از آیههای ویلـُن .
چهارپایه خاطرات
نامت سکوتی است میان ِ دو آ
نمکشیده دعاهایم
بس که هی راه کشیده چشمهایم ،
به رقصیدنت
خنجر بکش
چهل دزد ِ بغدادم برابر نبود ،
برادر نبود
اتفاق نمیافتد؛ تف میشود توی سرنوشت آدمی
(یک)
از این اتفاق که میافتم
کسی هم خبردار نمیشود افتراق افتادن و اتفاق چیست!
انفاق جای خود دارد فقط اگر بیفتم به دستوپایت
دل رحمتر از تو مادر تاریخ
نزائیده ـ هنوز بادهای شمال گوزنی را که شاخهایش سرخدار است!
کبکم خروس نمیخواند ...
حرف اول
در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود ... و ... کلمه خداوند است که والا و برتراست، و خداوند مقتدر غالب و صاحب حکمت است.
سپاس که این تارنگار را قابل دانستهاید و بخشی از وقت گرانمایهتان را به خواندن قلم این کمترین اختصاص دادهاید. هرچند این سطرها که از نظر میگذرد؛ برگه سبزی است تحفهی درویش و اگر نبود حرمت چشمهایتان که شاید هرگز، سر از این سرا درنمیآوردند. مراد، یادآوری موردی است خدمت پیروان مکتب کپی / پیستایسم، آن غارتگران دسترنجها و گستراندگان تلاشها به نام خویشتن؛ آنان که به کمتر از کسری از ثانیه، ساعتها سر به ماشینتحریر کوبیدنها را سوار دستوری ابتدایی میکنند و با دستوری ابتداییتر در تارنگار خویش، صاحب میشوند: عزیز دلم این نوشتهها فاقد ارزش مادی هستند. به معنویت دیگران احترام بگذارید و در صورت تمایل به انتشار این مطالب بزرگواری فرموده و به ذکر نام و نشانی، دل این کمترین را خوش دارید!
وحید پیام نور
فعال مدنی، نویسنده، منتقد ، ناشر و فیلمساز
مدیرعامل موسسه فرهنگی اجتماعی دیدبان اصل هشتم
مدیرمسئول انتشارات بافر
مدیرمسئول آموزشگاه آزاد سینمایی آینه رشد
مدیرعامل شرکت بافر بنیان
http://payaamnoor.ir
کلیهی حقوق محفوظ و نقل قول تنها با ذکر منبع پسندیده است.
دستهبندی
-
اندیشه
(۲۷)-
سیاستنامه
(۱۰) -
اندیشه دیگران
(۹) -
پیالهای نور (دینداری)
(۷)
-
-
اجتماع
(۳۷)-
آسیبهای اجتماعی
(۲) -
سازمان مردم نهاد
(۳) -
نقد اجتماعی
(۳۲) -
گرگاننامه
(۲)
-
-
ادبیات
(۸۹)-
سرودهها
(۵۵) -
داستان
(۱۷) -
نقد ادبی
(۸) -
درسهایی برای نوشتن
(۶) -
آثار ادبی دیگران
(۲)
-
-
سینما و تلویزیون
(۱۳)-
نقد و نظر
(۱۰) -
اصول فیلمنامه
(۲)
-
-
روزنوشت
(۳۹)
آخرین مطلب
بیشترین بازدید
بیشترین محبوبیت
بیشترین مشارکت
بایگانی
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۶)
- خرداد ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۳۹۹ (۱)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۴)
- آبان ۱۳۹۴ (۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۳)
- خرداد ۱۳۹۴ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۱۰)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱)
- اسفند ۱۳۹۳ (۱)
- بهمن ۱۳۹۳ (۱)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۲)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- تیر ۱۳۹۳ (۵)
- خرداد ۱۳۹۳ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۵)
- فروردين ۱۳۹۳ (۳)
- اسفند ۱۳۹۲ (۴)
- بهمن ۱۳۹۲ (۴)
- دی ۱۳۹۲ (۵)
- آذر ۱۳۹۲ (۵)
- آبان ۱۳۹۲ (۶)
- مهر ۱۳۹۲ (۱۰)
- شهریور ۱۳۹۲ (۴)
- مرداد ۱۳۹۲ (۷)
- تیر ۱۳۹۲ (۱)
- خرداد ۱۳۹۲ (۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۲ (۷)
- فروردين ۱۳۹۲ (۷)
- اسفند ۱۳۹۱ (۳)
- بهمن ۱۳۹۱ (۴)
- دی ۱۳۹۱ (۵)
- آذر ۱۳۹۱ (۳)
- آبان ۱۳۹۱ (۲)
- دی ۱۳۹۰ (۱)
- آبان ۱۳۹۰ (۱)
- مهر ۱۳۹۰ (۴)
- خرداد ۱۳۸۹ (۱)
- تیر ۱۳۸۸ (۲)
- فروردين ۱۳۸۸ (۱)
- شهریور ۱۳۸۷ (۱)
- مرداد ۱۳۸۷ (۱)
- تیر ۱۳۸۷ (۱)
- فروردين ۱۳۸۷ (۱)
- اسفند ۱۳۸۶ (۱)
- آذر ۱۳۸۶ (۲)
- مهر ۱۳۸۶ (۱)
- خرداد ۱۳۸۶ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۸۶ (۱)
- فروردين ۱۳۸۶ (۱)
- آبان ۱۳۸۵ (۲)
- مهر ۱۳۸۵ (۱)
- تیر ۱۳۸۵ (۱)
- خرداد ۱۳۸۵ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۸۵ (۱)
- فروردين ۱۳۸۰ (۱)
