رنجنامهای به بهانهی رنجی که رفتن یک کوه رنج دارم
فردا پیکر محمدرضا لطفی، در زادگاهش گرگان، به خاک سپرده خواهد شد. این خصلتِ مردهپرستی که یکی از ژنهای برجستهی نژاد پاک و برتر ایرانی است! فردا در گرگان متبلور خواهد گشت. به حتم جماعت بسیاری از اقصی نقاط کشور، به سبب ارادت یا بیش فعالی ژن فوقالذکر، یا کنجکاوی، یه طمع عکس انداختن با بزرگان موسیقی کشور، یا تهیه شاهکارهای بلوتوثی و ... در این شهر جمع خواهند شد تا پیکری را به دوش کشند، یا دوشی را در آغوش، یا آغوشی را در کادر، یا ... بهر سبب که اینها حواشیاند و اصل مطلب در ادامه:
پرواز عشق ـ محمدرضا لطفی را انتخاب کرد
به بهانهی پرکشیدن خالق بال در بال، محمدرضا لطفی، تقدیمیای به آن حضرت درویش، پیشکش دوستان میشود...
□
امروز چرا محمدرضا؟
امروز چرا؟
هنوز گله از چرا برنگشته است
هنوز لابهلای نیزار
کسانی پی کسایی رفتهاند و بازنیامدهاند
و عشق لاغرتر از قبل
قیامت کرده
روی سیمهای تار
گرگان
دهم اردیبهشت، روز ملی خلیجفارس
امروز، دهم اردیبهشت، روز ملی خلیجفارس است. شاید بارها و بارها این حرفها را زده باشم؛ اما به بهانهی این روز و به دلیل سکوت بینهایت عجیب کمپینهای روشنفکری و ملیگرایانه و غرور آریایی و خون پاک اهورایی و این حرفها، پس به اشتراک بگذار، گفتم این حرفها را دوباره بزنم که لال از دنیا نرفته باشم.
یکچند موجود دوپا که تا سی سال پیش، بادیهنشین بودند، به برکت حلقهی بندگی که در گوش میکنند و از آن فزونتر، بیرگوریشگی هموطنان ایرانی که سرمایههایشان را بهعوض هزینه در امر تولید، سرریز بیابانهای آنان کردهاند، حالا دچار جو گرفتگی شدهاند و از یاد بردهاند، تاریخ داشتهی ما و نداشتهی خودشان را.
این روزهای من (2)
آنقدر مشغلههای این روزها زیاد شده که وقتی برای مطالعهی متون دلخواهم ندارم. تنها آثاری که به انتشارات واردشده را میخوانم. فرصتی نیست روی رمانهای نیمه رهاشدهام کار کنم. هنوز رمان قرارمان این نبود، دارد با خودش قرار میگذارد که تمام میشود یا نه. بااینکه در کارگاههایم همیشه هنرجویان را منع مینمایم که همزمان روی دو اثر کار کنند، متأسفانه خودم درگیر این دستور شدم و شاید بهتر باشد اعتراف کنم از همان زمان دیگر هیچکدام به سمتوسوی سامان یافتن نرفتند که نرفتند.
نظامیگری را در جهان متوقف کنید!
یک تیتر تلخ:
۱۷۵۰ میلیارد دلار؛ هزینههای نظامی جهان در سال ۲۰۱۳
...
بیا به حال انسانیت، دق کنیم! — feeling sick in Gorgan.
این به آن در
آقای کارگردان که دیشب از سایهی کرینات که میان قاب میرقصید ایراد گرفتم. امشب از بابت متن سخنرانی تکاندهندهی بهبود که واقعیتهای دردناکی را مطرح کرد بخصوص آن محیطبانان در زندان، در انتظاران اعدام، به جرم انجاموظیفه! تشکر میکنم.
پایتخت 3 نقد سریال پایتخت 3 نقد سازمان صداوسیما
گاف تصویربرداری (1) در پایتخت 3
آقای کارگردان محترم، خودت ندیدی، منشی صحنه ات ندید، دستیارهات ندیدن، تدوینگرت ندید، ناظر پخشت ندید، کلن اونایی که باس میدیدن ندیدن، اما یه ملت سایهی فیلمبردار و کرین ات رو توی قابت دیدن! خب برادر گفتن اسپانسرشیپ دیگه نگفتن که یه قسمت از سریال جلفبازی کلن بشه تیزر حامی مالی! یه رفیقی پرسید: دیشب پایتخت 3 چی شد؟ گفتم میون برج و تکنولوژی ساختمان، اینا رفتن غذای چینی خوردن!
آقای رسانهی ملی، خجالت داره! آلان نه فرصتش هست و نه حسش ولی آلان اگه طرح همین سریال رو کسی که توی باندبازیهاتون نباشه بده بهتون، هزارتا دلیل میارین که ... همینه دیگه.
گرگاننامه
مگن گرگان همین یه شهره و دگه غیر این شهر نداریم. خب لابد راس مگن دگه! نمدانم چره این بِچههای شهر فکر مکُنن که فقط همی شهر میان آبادیای جهان او داره و دار و درخ. حالا بمانه واسه بعد این حرفا بارا فاطی تمبان نمشه. بااینکه به کسیَم ربط نرره اما مِخوام بگم که چره این سرفصل ر باز کردم. این سرفصل واسه گیردادن پیش آنداخم که هوی جوری هر وخ دگه حرفی نبود بزنم، به هرکی در حق شهر کوتاهی کرد گیر سه پیچش بدم. همین. بچهها شهرداری اینا حساب کار دسشان باشه از فردا آمِدم زِدم آشغالا ما ر چره جم نکردین، یا فلان بهمان، نگن اییی سکلت بازی چره درآوردی؟! بچهای باغ پلنگ دگه چره فرک بچه ها شهر رِ خراب کردی؟
در ضمن از این لهجه اصلن خوشم نمی آید؛ اما اگر لازم بشود، هر ازگاهی شاید چیزی نوشتم. بهر حال مطالب با سرفصل گرگان نامه، مختص همشهریان عزیز گرگانی نوشته میشود.
گرامی باد سالروز پایان یافتن نگارش شاهنامه
اصولن بد ملتی است ملت ایران و صد البته انتظاری هم از ایشان نیست. ما هرجا که باشیم را ویرانه میکنیم. گویی هیچ بویی از فرهنگ نبردهایم. انگار در ما خصایص نیکوی بشری خشکیده. انگار این بخشی از فرهنگ ایرانی است که هر چیز را به ابتذال بکشاند. افراطوتفریط را عشق است در این مملکت. عدهای برای وطن گریبان چاک میکنند، یکطور، عدهای دیگر گریبان چاک میکنند، طور دیگر و هردو یکدیگر را به خیانت، جنایت و فاشیسم متهم میکنند.
شبکه اجتماعی همبوک
پیشنهاد میشود نام فیسبوک در مجامع داخلی (و بعد بینالمللی) به شبکهی اجتماعی «هم» تغییر پیدا کند. یا فیسبوک، دامنهی جدیدی خریداری کند (HmBook) ترجیحن (.IR) و اعضاء ایرانی را بهصورت مشخص به این سرور منتقل نماید. چراکه در این جامعه، همه یا «هـ» هنرمند) هستند و یا «ـم»: (از قبیل و نه محدود به: مرتب و قشنگ، مخالف نظام، متفاوت، مهندس و دکتر و ...، میلیاردر (میلیونری که دیگه عین فقر ِ)، محصلین تحصیلات عالیه (حداقل دانشجوی فوقلیسانس)، مشاور (روانشناسی و مشتقات، هنری و ...)، معصوم و پاک (!)، موزیسین، ماله کشان (بر دو قسم ماله کشان نسوان و ماله کشان ادبی. البته موارد خبره که در دو حوزه فعال باشند نیز گزارش شده)، مدافعین حقوق بشر، محافظین طببعت، محیطبانان افتخاری، مرد میدانهای سیاست و دیانت، ...
انتشارات بافر
انتشارات بافر
(Bafar Publishing)
در تاریخ 28 / 10 / 1392 ، با شماره 11440 معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آغاز به کار کرد.
در حکایت طلبی که از زنجانی داریم ...
ازآنجاکه بعد از محاسبات دقیق بهعملآمده، کاشف گردیده آقای زنجانی (آقای ز سابق، جوان 25 هزارمیلیاردی)، آنقدر که برده و خوردهاند، ندارند (تازه اینهمه داره به گفتهی خودش در ویکیپدیا)، یک آقایی محاسبه کرده و به یک آقای دیگر گفته و آن آقا رسانهای فرمودهاند که بابک زنجانی، به هر ایرانی، 180 هزار تومان بدهکار است!
در تو، گلدانی لبخند میزند
برای وحیده
□
در تو دری به بهشت باز میشود
در من دری ...
... به جهنم که جیبهایم پر از جنایات بانکیست
در من، دری جیغ میکشد
در من، کسی گوشهایش را گرفته
و هرروز
چشمهایش تنگتر میشود
در تو، گلدانی لبخند میزند
اندر احوالات پلاستیک خانوار و ...
میخواستم متن بلند بالایی بنویسم، به علت محدودیت وقتیکه دارم، اصل ماجرا را سریع و صریح میگویم. بنده به روحانی رأی دادم به نیابت از وحیده که علاقهمند بود رای بدهد ولی شناسنامهاش را همراه نداشت. بعد از سالها عدم شرکت در انتخابات. اقدامات این دولت را به عقل و خرد نزدیکتر میبینم تا بعضن آقایان را. بهرجهت بود بود تا رسیدیم به این سبد که بهتر بود عنوان پلاستیک دسته دار برایش مشخص میکردند.
مسئله این است که این برنامه، بنده را بهشخصه مشمئز نمود. نمیدانم دولت روی کدام منطق و اساس، چنین موج نارضایتیای را ایجاد میکند؟ در کشوری که مردم به هم روا ندارند و حتی در پرداختهای کمونیسمی دولت قبل هم عدهای میگفتند چرا باید مساوی یارانه بدهند و کسی نمیگفت که اصلاً نباید چنین چیزی میان جیب مردم بگذارند و آنچنان چیزی برداشت کنند! بهر سبب این برنامهی کمک خانوار برنامهی بهشدت زشت و ناپختهای بود که چند تأمل دارد!
لا نفرق بین أحد من رسله
بدین کمترین نهایت سپاسگزاریام را اعلام میدارم؛ نسبت به کلیه سروران، عزیزان و دوستانی که با انواع روشهای ارتباطی (حضوری و تلفنی و اینترنتی)، مراتب همدردی خویش را ابراز داشته و بندهی حقیر را از قوت قلب خویش بهرهمند ساختهاند. خدا را شاکرم که در این فراق، از صدقهسر دعای خیر دوستان، شکیبایی مضاعف داشتیم و تابعی محض بر اوامر حضرتش بودیم؛ اما در این میان، گلایهای با بنده ماند. هرچند زمان و ساعت رفتن هیچکس، دست خودش یا بستگانش نیست، اما شرمساری اعلام خبری بد، آنهم در ایام عید، همیشه با من خواهد ماند.
در سوگ پدر نشستهایم
انا لله و انا الیه راجعون
باخبر شدم مشیت الهی بر این استوار گردیده تا مراتب تسلیم و صبرمان را در فراغ پدر، علیاصغر پیام نور، بیازماید. آنان که ایشان را میشناختند، نیک میدانند که ایشان در اعتقاد و عمل، یکرنگ و حتیالمقدور بندهای عامل بر اوامر حضرت حق بوده و هماینک که دعوت معبود خویش را لبیک گفته، پی طاعات و عبادات خویش نزد کردگار رفته تا پاسخگوی افکار، اعمال و رفتار خویش باشد. ما نیز دیروزود همین راه را طی خواهیم کرد.
امید دوستان به شادی مدام باشند و ازایندست اخبار، کمتر منتشر شود. هرکه را مقدور است، حمد و فاتحهای با صلوات بدرقه راه آن مرحوم فرماید.
از این جاده
□
از این جاده
به تو میرسم.
درازی موهایت را میان ِ ما جاگذاشتهای
و پیچوتابِ اندامت
سر ِ هر پیچ
تابلوهای اخطاردهنده است
سطری چند دربارهی جریان تیراندازی ...
چندی پیش، ماجرای تیراندازی در یکی از اتوبانهای تهران، اتفاق افتاد. بین آقای محمود کریمی، از مداحان که جنجالی شد. راستش ناراحت شدم از اینکه کسی مثل آقای کریمی که رزمیکار قدرتمندی است، یا همراهان ایشان، دست به سلاح کمری ببرند. بالطبع، موضوع را گذاشتم زیر سبیل و بهاصطلاح خودم را به خواب زدم. بدون تعارف، این عمل را حالا که خوب فکر میکنم بهشدت محکوم میکنم!
اما بعد!
اولین بار است که در زندگیام شنیدم جایی به نام خانهی مداحان وجود دارد! اصلن فکر هم نمیکردم روزی خانهای اینچنین هم تأسیس بشود. بماند. اینها در حمایت از آقای کریمی، به گزارش خبرگزاری مهر، بیانیهای دادهاند. به شرح ذیل:
از کارگزاری تا کارگذاری!
پدرم سالهاست با بیماری قلبی دستوپنجه نرم میکند. در این سالها به این باور رسیدهایم که پدر با دعای دوستان نفس میکشد وگرنه این وضعیت قلب که رگهای اصلی کلن مسدود شدهاند و مویرگی بنا به هر دلیل فعالشده و با یک سکتهی سنگین که در پی آن قلب کمتر از 30 درصد توانش را دارد، از منظر علم پزشکی، علامت سؤال است؛ اما غرض، پس از التماس دعا، یک ماهی است که بیماری سر ناسازگاری گرفته و پدر با تمام غرور، هرازگاهی، اموراتی را به بنده محول میکند چراکه اگر بخواهد زیاد بنشیند یا کمی راه برود، دچار تورم پا میشود. خلاصهی مطلب شدهایم کارپرداز پارهوقت پدر. بهصورت میانگین دو ساعت اول هرروز کاری، پی کارهای او میروم و بعد سراغ کاروبار خودم. امروز بنده خدایی پرسید:
بر مسند وعظ
بشری که حق اظهار عقیده و بیان فکر خود را نداشته باشد موجودی زنده محسوب نمیشود.
«شارل دو منتسکیو»
دو تن از دوستان، چندی است مهمان منطقهای خوش آبوهوا شدهاند. این دو دوست را خیلی وقت است میشناسم. سید مهدی موسوی را از دوران دانشجویی و فاطمه اختصاری را هم بیش از یک دهه است که میشناسم.
خدا حافظهی تاریخیی خوبی به این کمترین عنایت فرموده و روزهای گذشته را خوب به خاطر دارم. از روزهای مشهد که دوستان شاعر، مهدی را عنصری نامطلوب آمده از تهران میدانستند که دارد گند میزند به ادبیات و تا پیش از ورود بسیاری از دوستان دیگر به فیسبوک، انکار موسویها و اختصاریها در پیش داشتند، به ناگهانی دوستهای شفیق و رفیقانی صدیق شدند بر این دو و بسیاری دیگر. شکر خدا که همیشه رویهی ثابت در رفاقت را پی گرفتهایم. برای بنده فرقی نمیکند مهدیها و فاطمهها کجا باشند. ایران، خارج، خارج ِ داخل! اینها شاعر هستند و شعر با رنج پیوند خورده است. آنچه مشخص است بالاخره روزی خلاصی خواهند داشت و به حتم شعرهایی خواهند آورد که شاید چند روزی در پستو بماند ولی روزی منتشر خواهد شد؛ اما در این بگیروببندها و موضعگیریهای دوستان، مطالبی جلبتوجه میکند. دوستانی که در محافل خصوصی، افرادی اینچنین را نفی میکنند که «اینها جنگولک بازی درمیآورند»، عدهای را هم «حکومتی» و «شاعران درباری» میدانند، بدون اینکه بدانند چرا؛ چطور رویشان میشود حالا پیراهن بر تن بدرند و شیون و زاری کنند؟
فراخوان آکادمی داستان گردون
لطفی است از دوست. برای همهی آنهایی که اثرانگشت خودشان را باور دارند. همهی کسانی که علاقهمند نوشتن هستند و مینویسند. مهم نیست کجای دریای ِ کوهستانی ِ کویر سرسبز و جنگلی ادبیات ایستادهای، دعوتی به ثبتنام. دعوتی به تمرین، دعوتی به نفس کشیدن با عباس معروفی. اینکه خودت کارگاه داری و کار بلد هستی، اینکه حتی داور بودهای و هر دلیل دیگری که داری، مانعی برای ثبتنام نیست. همراه شو عزیز ...
آکادمی داستان گردون عباس معروفی کارگاه داستاننویسی کارگاه نویسندگی
آبروی مؤمن
بنده اهل تماشای تلویزیون، از هیچ نوعش نیستم و این را تقریبن همه میدانند. دیواری دارم که روی آن فیلمهای موردعلاقهام را تماشا میکنم. قضاوتی دربارهی امیرحسین مدرس ندارم. روی توئیترم، لینکی دیدم با این تیتر:
«سوءاستفاده امیرحسین مدرس از برنامههای مذهبی/حجاب سؤالبرانگیز همسر وی/ تصاویر تأسفبار»
غزلی از حسن حسن پور
غزلی زیبا از دوستی عزیز، حسن حسن پور، دعوتید به لذت بردن از آن:
کس مثل تو اسطورهی شیرین دهنی نیست
همرنگ لبــت هیچ عقیق یــمنی نیست
پوشانده تنت را شب مویی که یقینن
کوتاهتر از پیرهن ترکمنی نیست
نو سفر
کلیپی زیبا . از تنفیذ رئیس جمهور خردمندمان ، دکتر حسن روحانی . توصیه می کنم حتمن آنرا دانلود کنید .
وحید پیام نور
فعال مدنی، نویسنده، منتقد ، ناشر و فیلمساز
مدیرعامل موسسه فرهنگی اجتماعی دیدبان اصل هشتم
مدیرمسئول انتشارات بافر
مدیرمسئول آموزشگاه آزاد سینمایی آینه رشد
مدیرعامل شرکت بافر بنیان
http://payaamnoor.ir
کلیهی حقوق محفوظ و نقل قول تنها با ذکر منبع پسندیده است.
دستهبندی
-
اندیشه
(۲۷)-
سیاستنامه
(۱۰) -
اندیشه دیگران
(۹) -
پیالهای نور (دینداری)
(۷)
-
-
اجتماع
(۳۷)-
آسیبهای اجتماعی
(۲) -
سازمان مردم نهاد
(۳) -
نقد اجتماعی
(۳۲) -
گرگاننامه
(۲)
-
-
ادبیات
(۸۹)-
سرودهها
(۵۵) -
داستان
(۱۷) -
نقد ادبی
(۸) -
درسهایی برای نوشتن
(۶) -
آثار ادبی دیگران
(۲)
-
-
سینما و تلویزیون
(۱۳)-
نقد و نظر
(۱۰) -
اصول فیلمنامه
(۲)
-
-
روزنوشت
(۳۹)
آخرین مطلب
بیشترین بازدید
بیشترین محبوبیت
بیشترین مشارکت
بایگانی
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۶)
- خرداد ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۳۹۹ (۱)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۴)
- آبان ۱۳۹۴ (۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۳)
- خرداد ۱۳۹۴ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۱۰)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱)
- اسفند ۱۳۹۳ (۱)
- بهمن ۱۳۹۳ (۱)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۲)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
- تیر ۱۳۹۳ (۵)
- خرداد ۱۳۹۳ (۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۵)
- فروردين ۱۳۹۳ (۳)
- اسفند ۱۳۹۲ (۴)
- بهمن ۱۳۹۲ (۴)
- دی ۱۳۹۲ (۵)
- آذر ۱۳۹۲ (۵)
- آبان ۱۳۹۲ (۶)
- مهر ۱۳۹۲ (۱۰)
- شهریور ۱۳۹۲ (۴)
- مرداد ۱۳۹۲ (۷)
- تیر ۱۳۹۲ (۱)
- خرداد ۱۳۹۲ (۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۲ (۷)
- فروردين ۱۳۹۲ (۷)
- اسفند ۱۳۹۱ (۳)
- بهمن ۱۳۹۱ (۴)
- دی ۱۳۹۱ (۵)
- آذر ۱۳۹۱ (۳)
- آبان ۱۳۹۱ (۲)
- دی ۱۳۹۰ (۱)
- آبان ۱۳۹۰ (۱)
- مهر ۱۳۹۰ (۴)
- خرداد ۱۳۸۹ (۱)
- تیر ۱۳۸۸ (۲)
- فروردين ۱۳۸۸ (۱)
- شهریور ۱۳۸۷ (۱)
- مرداد ۱۳۸۷ (۱)
- تیر ۱۳۸۷ (۱)
- فروردين ۱۳۸۷ (۱)
- اسفند ۱۳۸۶ (۱)
- آذر ۱۳۸۶ (۲)
- مهر ۱۳۸۶ (۱)
- خرداد ۱۳۸۶ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۸۶ (۱)
- فروردين ۱۳۸۶ (۱)
- آبان ۱۳۸۵ (۲)
- مهر ۱۳۸۵ (۱)
- تیر ۱۳۸۵ (۱)
- خرداد ۱۳۸۵ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۸۵ (۱)
- فروردين ۱۳۸۰ (۱)